یک پست و چند نشان...

فصل سرد می آید و یلدا میگذرد...یلدایی به شیرینی رقم خوردن یک خاطره دسته جمعی  دیگر، از لحظات درگذر عمر...

اربعین می آید و بزرگترین اجتماع صلح آمیز تاریخ جهان را رقم میزند آن هم در جایی که حسرت یک بار زیارت با معرفتش را داری ... واقعا این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟

و از همه مهم تر حال و هوای مرور روزهای فتنه و حماسه عظیم 9 دی...وقتی مستند های پخش شده از رسانه ملی را می بینی یا ازش در فضای مجازی می خوانی ،وقتی پای صحبت های ولی زمانت مینشینی تازه میفهمی که چه بود و چه گذشت...؟!

آخرسال 88 فقط یک رای اولی بودی و چیزی از بصیرت و سیاست آمیخته با دیانت نمیدانستی...همینقدر میدانی که 18 سالت بود و کنکور کارشناسی داشتی و همه دنیای اطرافت را چهارگزینه میدیدی! اصلا یادت می آید که میخواستی اولین کار سیاسی عمرت را انجام دهی:بروی پای صندوق های رای!آنهم با چه ذوقی...باز هم یادت می آید که هم کلاسی هایت دو دسته بودند؛ احمدی نژادی ها و موسوی ها...تو چیزی از کاندید اصلح نمیدانستی فقط همینقدر میدانستی که احمدی نژاد با آن سادگی اش تو را بیشتر به یاد شهید رجایی می انداخت و از شجاعتش خوشت می آمد!همین قدر میدانستی که ازتیپ طرفدار های موسوی با آن دست بندسبزشان خوشت نمی آمد...آخر شعارو حرف ها و عملشان به دلت نمینشست...

نه از بی بی سی خبر داشتی و نه از العربیه و تویتر و فیس بوک و وی اُ ای و کاسه داغتر از آش های آن ور آبی که پیش بینی براندازی حکومت اسلامی را کرده بودند و نه از بیانیه های این طرف کاندیداهای قانون دور زده و حرف های زنان مشاورشان ... !

نه از حمایت های اوباما و کلینتون و همه بدخواهانی که طی این سی و چند سال علیه انقلاب و نظام و این مردم کار کرده اند میدانستی و نه از راهپیمایی 13 آبان و 16 آذر آن سال و شعار جمهوری ایرانی و نه غزه نه لبنان و اهانت به عکس امام و پایبند نبودن به آرمان های آن حضرت...

حتی از عبدالکریم سروش و کدیورکه عصمت ائمه و توسل به ائمه را شرک میدانند؛ آن سال می آیند  و جوانان را به آشوبگری در روز عاشورا فرا میخوانند هم نمی دانستی...

تازه اندکی میفهمی چه بود و چه گذشت! هشت ماه طی یک مهندسی پیچیده باهمه قوا تلاش کردند تا به انقلاب و نظام و ازهمه مهم تر ولایت فقیه ضربه بزنند و انتخابات ریاست جمهوری و کلیدواژه تقلب و ... بهانه ای بیش نبود!

اما پرچمدار این نظام مثل همیشه پربصیرتانه و مقدترانه حرکت میکند و مردم ولایت مدار و بر آشفته از هتاکان روز عاشورا ،حماسه 9 دی را خلق میکنند...چرا که به نقل از منابع امنیتی امریکا، در خاورمیانه یک ابرحریفی به نام آیت ا... خامنه ای حضور دارد که نقشه راه را میشناسد و مردم کشورش به او اعتماد آمیخته با اعتقاد دارند...حماسه ای که قطعا فرزندان آینده ما آن را در کتاب تاریخشان خواهند خواند و ما نسل این سالها را سوال و جواب خواهند کرد...

چهارسال میگذرد و روزهای دی ماه 92 پشت سر هم می آیند و میروند و متعجبم از برخی خواص که هنوز منکر فتنه و کمرنگ کردن 9دی هستند...زهی خیال باطل...چرا که حق همیشه پیروز است و ریشه های این نظام و انقلاب را خون رنگین شهدا آبیاری میکند...خون شهید علیمحمدی ها که 22 دی ماه باز مرا یاد ضعف استکبار و حزب شیطان در برابر ایمان و حزب ا... می اندازد...

فتنه ها همیشه هجوم می آورند...شیطان قسم خورده همیشه در صحنه حاضر است...اگر خودسازی درونی و تهذیب نفس نباشد نتیجه اش از قافله جاماندن  و به موقع در صحنه نبودن است...


*نظرات خصوصی همه بزرگواران را خواندم...شرمنده ام بابت نبودها و کمبود ها.. .حال و هوای کنکور از نوع ارشدش و دیدن همه چیز به صورت چهارگزینه ای! التماس دعای خیر.

*چقدر دوست دارم یک روز بنشینم و یک دل سیر خطاب به خانم شهین دخت مولاوردی(معاون رئیس جمهور در امور زنان)بنویسم.خانم شما قصد ندارید دست از تفکر برابری جنسیتی و حقوق زنان از این نوعش بردارید!

**مولاوردی کیست: http://www.mashreghnews.ir/fa/news/254790

*برنامه یادگاری پنج شنبه شب ها از شبکه سه گاهی مرا به گذشته هایی میبرد که ندیدمشان...به یاد برخی فرهنگ های فراموش شده...اجرای خوب و قوی آقای مسعود فروتن...

*در پیوند های روزانه چند مطلب پیوست شده که ارزش خواندن دارند...

**بعدنوشت:پشت شیشه برف می بارد...

**بعدبعدترنوشت:تصورکن یکی دوروز خونه نباشی و وقتی برمیگردی و کلید رو میندازی تو در ،ببینی حدود ده سانتی متر رفتی تو آب(!) و کل اتاق ها و خونه و همه جا رو آب گرفته...از همه بدتر جزوه های کنکورت رو ببینی که روی آب شناورند! یک ذره سیل زده ها رو رسما درک کردم :إ


حال فرهنگی همه ما خوب است...!

راحت نشسته ای و داری با جزوه درسی روبه رویت کلنجار میروی...

نمی دانی ساعت چند است،نوزده،بیست و سی،بیست و دو...نمی دانی!

:استفاده از یون های فلزی برای تشکیل رنگینه متال کمپلکس1به 1 و 1 به 2...

صدای تلویزیون را میشنوی که بلند تر از رشته افکار رنگی ات است...

:رهبر معظم انقلاب اسلامی امروز در جمع اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی...

:برای رنگ هایی مورد استفاده است که در موقعیت ارتوی آزوی آنها...

:فرهنگ هویت یک ملت است...ارزش های فرهنگی روح و معناى حقيقى يك ملّت...

:سومین مورد:سنتز یک مولکول جدید درون لیف...

:فرهنگ حاشيه و ذيلِ اقتصاد نيست، حاشيه و ذيلِ سياست نيست، اقتصاد و سياست حاشيه و ذيل بر فرهنگند.

جدالی پیش می آید بین رنگینه های متال کمپلکس و دغدغه های فرهنگی ذهنت!

سعی میکنی سراپا گوش شوی...همان صدای گرم و دلنشین همیشگی است...

*غربی‌ها بيشتر از ما متعصّبند، بدتر از ما لجاجت ميكنند بر سر ارزشهاى فرهنگى خودشان كه در واقع ضدّ ارزش هم هست. ما چرا بر سرِ فرهنگ خودمان پافشارى نكنيم؟

*ما چند سال قبل از اين بحث تهاجم فرهنگى را مطرح كرديم؛ بعضى‌ها اصل تهاجم را منكر شدند؛ گفتند چه تهاجمى؟ بعد يواش يواش ديدند كه نه [فقط] ما ميگوييم، خيلى از كشورهاى غيرغربى هم مسئله‌ى تهاجم فرهنگى را مطرح ميكنند و ميگويند غربى‌ها به ما تهاجم فرهنگى كردند؛ بعد ديدند كه خود اروپايى‌ها هم ميگويند آمريكا به ما تهاجم فرهنگى كرده!

*تهاجم فرهنگى يك واقعيّتى است. صدها - رسانه‌ى صوتى، تصويرى، اينترنتى، مكتوب در دنيا دارند كار ميكنند با هدف ايران! با هدف ايران! نه اينكه دارند كار خودشان را ميكنند.

*خب در مقابل اينها بايد چه‌كار كرد؟ در مقابل اينها دو چيز لازم است: يكى كار، يكى ابتكار؛ اين دو كار و اين دو نقطه‌ى مهم را بايد در نظر [داشت‌]؛ بايد كار كنيم، كار هم بايد كار ابتكارى باشد.

*من عرض ميكنم ما در برخورد با مسائل تهاجمى، پديده را در اوّل ورود، حتّى قبل از ورود بايد بشناسيم.

*دير جنبيدن، دير فهميدن، دير به فكر علاج افتادن، اين اشكالات را دارد كه بعد شما دچار مشكلاتى ميشويد كه نميتوانيد با آنها مواجه بشويد.

*در مقابل فرهنگ مهاجم، بدترين كار، انفعال است؛ زشت‌ترين كار، انفعال است؛ خسارت‌بارترين كار، انفعال است. فرهنگ مهاجم نبايد ما را منفعل بكند.


برخی مصادیق تهاجم فرهنگی و مسائل فرهنگی

*ساختن برنامه های فارسی زبان توسط غربی ها

*تولید بازی های اینترنتی توسط غربی ها

*اسباب بازی های وارداتی

*ترویج عروسک های خارجی

*انتقال سبک زندگی غربی در کتاب های آموزش زبان انگلیسی

*مساله ترویج تعبیرات فرنگی و عدم توجه به زبان فارسی

*مساله طلاق

*مساله مواد مخدر

*مساله فساد مالی

*مساله تبلیغ جنایت (نمایش سرقت مسلحانه از بانک)

*مساله کاهش جمعیت جوان کشور

برخی از کارها در مقابله با تهاجم فرهنگی

*تولید کتاب

*ترجمه کتاب

*تولید فیلم

*تولید اسباب بازی داخلی

*تولید بازی های رایانه ای

*تولید و ترویج بازی های ایرانی

*ترویج ورزش های ایرانی

*تقویت زبان فارسی(قرار دادن اسم ایرانی برای تولیدات داخلی)

...

برمیگردی...ورق های جزوه ات را زیر و رو میکنی...خط به خط می خوانی و فکرت درگیر همان صدای گرم و دلنشین است تا خط بگیری...اما

چهارمین عامل پیوند زدن دو مولکول رنگ با یک ماده واسطه...

میشوی یک معادله چند مجهولی که حل شدنت برای خودت هم...

من که کار دارم!تو که کار داری!او که کار دارد!ما که کار داریم!شما که کار دارید!آنها که کار دارند!...همه چیز عالیست!صرف فعل و زمانمان هم عالیست!


آقا حال فرهنگی همه ما خوب است...اما شما باور...

تا لب پر حرفم!


*مهم این هست که ما می توانیم...

*سعی نوشت:استفاده از واژگان بیگانه در مکالمات روزانه ممنوع زائر جان!

*بخوانید و بخوانید و بخوانید:متن کامل بیانات:http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24721

**بعدتر نوشت:مدت هاست به این می اندیشم که هسته ی کار عظیم و پرصبر فرهنگی میتواند خود "من"باشد...اگر من زن امروز و همسر و مادر فرداها از نظر فرهنگی،سیاسی،بصیرتی،اعتقادی آموزش ببینم،رشد پیدا کنم و سطح معرفت خود را بالا ببرم میتوانم اولین پایه های یک تفکر عمیق فرهنگی را در فرزندان آینده این مرز و بوم پایه گذاری کنم:تربیت نیرو...البت زن و مرد در کنار هم دوبال یک پروازند...

ریگ هشتم نوشت:نقش مادر از دوران حمل و باردارى شروع مى‌شود و تا آخر زندگى انسان ادامه دارد. مردى كه به دوران جوانى رسيده يا از دوران جوانى هم عبور كرده، باز تحت تأثير عطوفت و محبت و شيوه‌هاى خاص مادرانه‌ى مادر است. اگر زنان ما از لحاظ رتبه‌ى معرفتى و بينش و معلومات، سطح خود را ارتقاء دهند، اين نقش با هيچ نقش ديگرى، با هيچ مؤثر ديگرى از مؤثرات فرهنگى و اخلاقى تا آخر قابل مقايسه نيست. يك وقت مادرى از لحاظ معرفت سطح‌اش پايين است؛ البته اين نمى‌تواند در دوران بزرگى اثرگذارى كند؛ اين گناهِ كم بودن معلومات يك انسان است؛ اين نقصِ تأثير مادرى نيست. مادر است كه فرهنگ و معرفت و تمدن و ويژگى‌هاى اخلاقىِ يك قوم و جامعه را با جسم خود، با روح خود، با خُلق خود و با رفتارِ خود، دانسته و ندانسته به فرزندمنتقل مى‌كند.
همه تحت تأثير مادران هستند. آن‌كه بهشتى مى‌شود، پايه‌ى بهشتى شدنش از مادر است؛ كه «الجنة تحت اقدام الأمهات».». امام امت 5/5/84

**دومین موفقیت ایران اسلامی در زمینه هوا و فضا جای بسی خوشحالی و غرور دارد...تبریک!

**شهید بهشتی:به آمریکا بگویید از ما عصبانی باش و در این عصبانیت بمیر!


حتما بخوانید و جهادی نشرش دهید!

یواش بخوانید بلند عمل کنید:

حميد به سختي ني را در شيركائوكائو فرو ميكند و مينوشد و سختتر آنكه از كلوچه سفت خرمايي گاز ميزند. پايش را دائم از روي پدال گاز برميدارد و در آن اتوبان بي سر و ته با سرعت لاك پشتي حركت ميكند. گرسنگي صبح گاهي گاها سبب ميشود يادش برود راننده نيساني هست كه ترمز ندارد كارت ماشين همراهش نيست و از همه اينها مصيبت بار تر آنكه باك سوختش سوراخ است و هرآن امكان دارد مثل شير كاكائو قهوه اي شويم!! لذا تمام ماشين ها در اين جاده 6خطه صاف و راست از ما جلو ميزنند. حميد هم غيرتش شايد متورم شد و شايد هم تاخير زياد را با هم قاطي كرد و برپدال گاز فشاركي داد ناجور، و بر جانمان افتاد ترس و استرس در كابين جلوي آن نيسان گاوي ترسناك .حميد شروع كرد از خاطرات خودش با امدادهاي غيبي كه فلان و فلان جا خدا فلان جور، جدايم كرد از مصيبت!! و ما ته دل به حميد زل زده بوديم كه خدايا اين بار نيز امدادي برسان. ساعت از 10 ميگذرد كه به اولين خانه ميرسيم و حميد با تكيه بر نيسان باوفاي بي سروتهش دست اندازها را تعريفي ديگر ميكند براي ستون فقرات حالا ديگر جابجا شده ما!!

به خانه اول كه ميرسيم منزل يك بانوي چادر به سر و تقريبا تكيده ايست كه بجاي هرحرفي ميگفت از دست جدم حسين اجر بگيريد. زني كه شوهر ندارد و 3فرزندش را با دستاني خالي و عزمي راسخ از آب و گل درآورده است. منزلي دارد كه هر 2طرف آن به شدت دچار نشست شده و از داخل منزل منتها اليه خيابان مشخص. مادر، مبارزيست كه روزگار را فعلا از كمر به پايين قطع نخاع كرده تا به چون مني ياد دهد سختيها خيلي هم سخت نيست. دخترش زهرا كنار بخاري اجاره اي كه احتمالا به زودي از او گرفته ميشود كتاب و دفترش را پهن كرده و با نگاه دانشگاه گونه، نشان ميدهد فقط به اقتضاي سن، ابتدايي درس ميخواند وگرنه... . زهرا يك جفت برادر دوقلوي ناز هم دارد. حميد كه حالا ته بندي مختصري كرده گوني اول را كه شامل بسته هاي غذايي 13گانه هست در حياط قرار ميدهد.

نوبت به منزل دوم ميرسد.كوچه پس كوچه ها را كوتاه ميكنيم. قدم در وادي مي نهيم كه انگار يك بزرگراه محبت نياز دارد. طبقه دوم يك منزل قديمي زني با 2فرزندش زندگي ميكنند. زني كه تا همين صباح قبل در يكي از دورافتاده ترين روستا سكني داشته و حالا فقط 6ماه مي تواند با عمل خيرخواهانه صاحب خانه مجاني اينجا باشد. حميد به سختي گوني دوم را تا بالا حمل ميكند. داخل خانه با مادر هم كلام ميشوم. شوهرش سالهاست به علت اعتيادي خبري ازو نيست!. ميز تلويزيون و يا يخچال و يا يك كمدي كه بتوان در آن لباس گذاشت براي او جزو آرزوهاست. زن اما يك روياي احتمالا دست نيافتني دارد، سلامتي دختر بچه اش. فاطمه با اينكه درسش عاليست اما يك سال است كه از عفونت شديد لوزه رنج مي برد. از غذاها فقط ميتواند آب و چاي شيرين و يا كمي سوپ بنوشد.عفونت تقريبا 18ماهه راه گلو را تنگ كرده و دختر معصوم اينمادر، چون بيدي باد پاييزي خورده ميماند. مادر با بغض ميگويد دكتر يكسال قبل گفت بايد سريعتر عمل شود ولي... . فاطمه اما در جايي حمام ميگيرد كه با دست شويي يكي شده آنهم سرجمع در فضايي كمتر از يك متر!!

ادامه دارد...ادامه مطلب رمز دار نیست!


ادامه نوشته

انسان 250 ساله کیست!؟

زندگی ائمه (ع) را باید به عنوان درس و اسوه فرا بگیریم، نه فقط به عنوان خاطره های شکوهمند و ارزنده و این بدون توجه به روش و منش سیاسی این بزرگواران ممکن نیست.حال آن هدف ومشی سیاسی این بزرگواران چیست؟

 تشکیل«حکومت اسلامی» وبه تعبیر ما «حکومت علوی»

باید دانست این بزرگواران یک واحدند،یک شخصیتند،شک نمی شود کردکه هدف وجهت آنها یکی است. پس ما به جای اینکه بیاییم زندگی امام حسن مجتبی(ع) را جدا و زندگی امام حسین(ع) را جدا و زندگی امام سجاد(ع) راجدا تحلیل کنیم تا احیانا در دام این اشتباه خطرناک بیفتیم که سیره سه امام به اختلاف ظاهری با هم متعارض و مخالفند و... باید یک انسانی رافرض کنیم  که250 عمر کرده ودر سال11 هجری قدم در یک راهی گذاشته و تا سال 261 هجری این راه را طی کرده و این ها از هم جدا نیستند«کلهم نورا واحدا»


اصلا ائمه(ع) آیا یک زندگی سیاسی داشتندیا نه؟آیازندگی ائمه(ع) فقط این بودکه یک عده شاگرد، یک عده مرید، یک عده علاقه مند را دور خودشان جمع کنند،احکام نماز واحکام زکات واحکام حج و اخلاقیات اسلامی و معارف واصول دین و عرفان و  این چیز ها را به انها بیان کنند و همین بس؟ یا نه، غیر از چیزهایی که گفته شد و روح انچه که گفته شد ، یک چهار چوب دیگری در زندگی ائمه است که آن،همان زندگی سیاسی ائمه (ع) است. این مطالب بسیار مهمی است که باید روشن شود.

ائمه (ع) وقتی که احساس کردند که اسلام رو به غربت افتاد و جامعه اسلامی تشکیل نشده چند هدف را از اهداف اصولی خود قرار دادند:

1-تبیین اسلام به شکل درست و تفسیر حقیقی قرآن و افشاگری تحریف ها و تحریف کننده ها:یعنی اسلام پیغمبر،اسلام قرآن ،اسلام جنگ بدر و حنین،اسلام ضد تجمل پرستی،اسلام ضد تبعیض،اسلام طرفدار مستضعفان،اسلام کوبنده مستکبران،اسلام جهاد،اسلام امر به معروف و نهی از منکر و...

خب وقتی تحریف ها با تحریک دستگاه سلطنت و خلافت انجام می گیرد،اگر کسی علیه  این تحریف ها اقدام بکند ،یقینا کاری بر خلاف سیاست آن حکام انجام داده است...

2-تبیین مساله "امامت":امامت یعنی زمامداری جامعه اسلامی.این زمامداری با کیست؟کار به جایی رسیده بود که کسانی که به اغلب احکام اسلامی عمل نمی کردند و بیشتر محرمات را عینا انجام می دادند ،ادعای جانشینی پیامبر داشته و این برای مردم مساله مهمی نبود.

این یک مشکل بزرگی بود  که با توجه به اهمیت مسئله حکومت در یک جامعه و تاثیر حاکم در جهت گیری جامعه،بزرگترین خطر برای عالم اسلام است.

ائمه در این مورد دو کار را انجام میدادند:یک بگویند ویژگی های حاکم اسلامی چیست؟

(علم،عصمت،تقوا،معنویت و ...)

دو بگویند کسی که دارای این ویژگی ها هست امروزه کیست؟

که این خود باز یک حرکت و تلاش سیاسی بود برای تشکیل یک نظام.

تمام نزاعی که شما در طول دوران زندگی ائمه (ع) بین آنها و دستگاه های ظالم مشاهده میکنید بر سر همین قضیه است،آنها که با ائمه مخالفت می کردند ،آنها را به شهادت می رساندند،دعوایشان بر سر دایه ی حکومت ائمه (ع) بود.همین مساله حکومت و حاکمیت و ولایت مطلقه و عامه بر مسلمین و قدرت سیاسی...بر سر مقامات معنوی آنها با ائمه دعوایی نداشتند!


*بخش هایی از مقدمه کتاب بسیار ارزشمند و خواندنی "انسان 250 ساله"به طور خلاصه قرار داده شد.این کتاب شامل بیانات مقام معظم رهبری درباره زندگی سیاسی -مبارزاتی ائمه معصومین (ع) است.

*این کتاب شامل 17 فصل،از زندگی پیامبر اکرم (ص) تا غایت حرکت انسان 250 ساله است.خواندنش را توصیه میکنم چرا که تاریخ مدام در حال تکرار است و باید در دوراهی های حق و باطل بصیرت داشت و درست انتخاب نمود.البته بخش فاطمه (س) شناسی و زینب (س) شناسی اش برای حقیر جذاب تر و قابل تامل تر...قابل توجه آنهایی که می گویند از سیاست بدشان می آید و سیاست چه و چه...

*هرچه کتاب را میخوانم و جلو میروم بیشتر به عظمت و بزرگی انقلاب اسلامی و اهداف شکل گیری آن و عظمت و بزرگی  امام خمینی (ره) پی می برم...

*دانلود مستقیم کتاب انسان 250 ساله:
http://tarhbso.ir/upload/issue/1378715907/issue_1378715907.pdf


*بعدتر نوشت:
ببخشید اگر سر میزنید و می بینید چند روز است اینجا روی همین پست ثابت مانده است.نه اینکه موضوع برای فکر کردن و نوشتن نباشد...پراکندگی اش زمان را از دست میدهد!شاید به زودی...

*کمتر از 60 روز دیگر...

رنگ به رنگ...

این هوا جان می دهد برای نوشتن...از چند ساعت پیش که واژه ها به طمع بوی خاک باران خورده در ذهنم رژه می رفتند باید فرصتی به دست می آوردم تا روی کاغذ سفید رنگ با این خودکار مشکی، به نظم ، آن هم نظم بی نظمی روانه شان می کردم!

...صدای زنگ گوشی ام به صدا در آمده...قلم را رها می کنم ... می دوم به سمت گوشی...تا می رسم قطع می شود...میس کال بود...یک تماس از دست رفته!

بر می گردم و نگاه تکراری ام را دوباره به صفحه سفید کاغذ می اندازم...چشمانم را می بندم،گوش هایم را تیز می کنم...صدای خودش است....چکه چکه قطره های باران که انگار دارد هر لحظه تندتر هم می شود...محبتش را یک جا به خاک تشنه نمی دهد...قطره قطره...ارام ارام...می گذارد این محبت ها درونش نفوذ کند...با ترانه...با گوهر های فراوان...

کاش از پشت این نرده های سفید بالکن با این سرامیک های سرد سفیدش چند قدم آن طرف تر می رفتم و انجا قدم می زدم...این وقت ها می گویند هوا دو نفرست...دو نفره دو نفره ،با حلقه هایی به دست و دست در دست...

صدایم می زند مادر...لباس های سفید را انداخته ایم داخل سفید کننده تا لکه هایشان محو شود...تا سفید شوند...کاش دلهای آدم ها را هم در می اوردند...می انداختند داخل سفید کننده دل تا لکه هایش محو می شد...مثل لحظه تولد...

باز باران می بارد...باز هم لحظه تولد روحم فرا رسیده...جسم یک بار متولد می شود و یک بار می میرد...اما روح می تواند بار ها به دنیا بیاید و بار ها بمیرد...با هر امیدی زنده می شود و با هر شکستی می میرد...با هر رضایت و تقربی زنده می شود و با هر گناهی می میرد...

از پشت این نرده ها، مسجد تازه ساخت محله مان حدود دویست قدم ان طرف تر و شاید هم نه! صد و نود و نه قدم ان طرف تر دیده می شود...اصلا چه کسی این فاصله را با قدم هایش شمرده است!؟ هنوز راه نیفتاده...فکر می کردم این محرمی دیگر روضه را اینجا بخوانند اما باز هم کار دارد...نرده هایش را رنگ زده اند...آن هم سفید ...دور نرده ها شاید قهوه ای یا نه باران خورده رو به سرخی می رود...

سرخی دانه های انار...خواهر پشت تلفن به بابا می گوید می اید سر راه انار بخرد!یادم افتاد من هم چند روز ست که هوس انار کرده ام...انار شب یلدا...انار...صد دانه یاقوت...دسته به دسته بگردم و از بینشان آن دانه بهشتی را پیدا کنم و طعم بهشت را با همین یک دانه بچشم...

طعم بهشت را در روضه حضرت رقیه در مسجد محله قبلی مان هم چشیدنی بود...شبهای قدرش هم همینطور...دوستان ِ هم دبستانی را هم سال به سال می شد آنجا دید و احوال دلی پرسید...

همان دوره دبستانی که وقتی پاییز شروع می شد با فرم توسی و مقنعه سفید رنگ راهی مدرسه می شدی و مهر و ماه مدرسه انتظارت را می کشید...همان پاییزی که تو عاشق پای کوبیدن روی برگهای به زمین ریخته اش بودی...هنوز هم هستی...خش خش برگها به تو یاد می داد هر بهاری خزانی دارد...گفتم پاییز...و این باران پاییزی...پاییز خانه قبلی مان را بیشتر دوست داشتم...درخت های سرو و کاج همیشه سبز که تا طبقه چهارم قد علم کرده بودند اگرچه تسلیم پاییز نمی شدند و رنگ نمی باختند اما دست های تمنایشان را بالا برده بودند تا از محبت باران پاییزی سیراب شوند...اما این بار پشت این نرده ها درختی نیست... شاید به زودی نهال هایش را کاشتند...

دارند اذان می گویند...باید رفت و نهال محبت را باز در دل کاشت و آبیاری کرد... باید رفت...رفت و سفید بود و بی رنگ...بی رنگ و یک رنگ...تا می توانی یکرنگ باش...قالی از صد رنگ بودن زیر پا افتاده است...خدا دارد زنگت می زند...برخیز این بار این یکی دیگر میس کال نشود...نشود تماس از دست رفته...!

من وضو با تپش پنجره ها می گیرم...


رنگ ها در واژه ها با هم حرف می زنند...به هم ربط عجیبی دارند...!

**روزنوشت: وّلاً بنده اصرار دارم بر حمايت از مسئولانى كه اجراى كار برعهدهشان است، از همهى دولتها بنده حمايت ميكنم، از مسئولان - مسئولان داخلى، مسئولان خارجى - حمايت ميكنم و وظيفه‌ى ما است. من خودم مسئول اجرايى بودهام، وسط ميدان بودهام، سنگينى كار و سختى كار را با همهى وجود احساس كردهام؛ ميدانم كه كار ادارهى كشور كار سختى است. لذا اينها به كمك احتياج دارند، من هم كمكشان ميكنم، حمايتشان ميكنم؛ اين يك طرف قضيّه است كه قطعى است. از آن طرف اصرار دارم بر تثبيت حقوق ملّت ايران، از جمله مسئلهى حقوق هستهاى؛ اصرار داريم بر اينكه از حقوق ملّت ايران يك قدم عقبنشينى نبايد بشود. ما البتّه در جزئيّات اين مذاكرات مداخله نميكنيم؛ يك خطوط قرمزى وجود دارد، يك حدودى وجود دارد، اين حدود بايد رعايت بشود؛ اين را گفتيم به مسئولين و موظّفند كه اين حدود را رعايت كنند؛ از هارتوهورت دشمنان و مخالفان هم واهمهاى نداشته باشند و ترسى به خودشان راه ندهند.

**روز نوشت: جوانها! بدانيد، بدون هيچگونه ترديدى آيندهى روشن و اميدبخش اين كشور و اين نظام متعلّق به شما است؛ شما خواهيد توانست كشورتان و ملّتتان را به اوج افتخار برسانيد؛ شما به توفيق الهى خواهيد توانست الگو و نمونهى كاملِ تمدّنِ نوينِ اسلامى را در اين آب و خاك تشكيل بدهيد؛ براى اينكه بتوانيد اين وظائف بزرگ را انجام بدهيد، بايستى دين را، تقوا را، عفّت را، پاكيزگىِ روحى را در ميان خودتان هرچه بيشتر ترويج كنيد و تقويت كنيد. جوانِ امروز احتياج دارد به دين، به تقوا، به علم، به نشاطِ كار، به امانت، به عفّت، به [انجام] خدمات اجتماعى و به ورزش؛ اينها خصوصيّاتى است كه جوانِ امروز به آن احتياج دارد.

**روزنوشت:تاکید رهبری بر خواندن رمان "ریشه ها" نوشته آلکسی هیلی و ترجمه علیرضا فرهمند:دانلود مستقیم کتاب:dl.booknama.com/up1/risheha_booknama.com.pdf                




کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود...

فهمیده ام مجنون مونث است...!

وقتی شنیدم زینب از خیمه تا قتلگاه ،چندبار زمین خورده است...



زينب كبرى‌ يك نمونه‌ى برجسته‌ى تاريخ است كه عظمت حضور يك زن را در يكى از مهمترين مسائل تاريخ نشان ميدهد. اينكه گفته ميشود در عاشورا، در حادثه‌ى كربلا، خون بر شمشير پيروز شد - كه واقعاً پيروز شد - عامل اين پيروزى، حضرت زينب بود؛ والّا خون در كربلا تمام شد. حادثه‌ى نظامى با شكست ظاهرى نيروهاى حق در عرصه‌ى عاشورا به پايان رسيد؛ اما آن چيزى كه موجب شد اين شكست نظامىِ ظاهرى، تبديل به يك پيروزى قطعىِ دائمى شود، عبارت بود از منش زينب كبرى‌؛ نقشى كه حضرت زينب بر عهده گرفت؛ اين خيلى چيز مهمى است. اين حادثه نشان داد كه زن در حاشيه‌ى تاريخ نيست؛ زن در متن حوادث مهم تاريخى قرار دارد. قرآن هم در موارد متعددى به اين نكته ناطق است؛ ليكن اين مربوط به تاريخ نزديك است، مربوط به امم گذشته نيست؛ يك حادثه‌ى زنده و ملموس است كه انسان زينب كبرى‌ را مشاهده ميكند كه با يك عظمت خيره‌كننده و درخشنده‌اى در عرصه ظاهر ميشود؛ كارى ميكند كه دشمنى كه به حسب ظاهر در كارزار نظامى پيروز شده است و مخالفين خود را قلع و قمع كرده است و بر تخت پيروزى تكيه زده است، در مقر قدرت خود، در كاخ رياست خود، تحقير و ذليل شود؛ داغ ننگ ابدى را به پيشانى او ميزند و پيروزى او را تبديل ميكند به يك شكست؛ اين كارِ زينب كبرى‌ است. زينب (سلام اللَّه عليها) نشان داد كه ميتوان حجب و عفاف زنانه را تبديل كرد به عزت مجاهدانه، به يك جهاد بزرگ.
 آنچه كه از بيانات زينب كبرى‌ باقى مانده است و امروز در دسترس ماست، عظمت حركت زينب كبرى‌ را نشان ميدهد. خطبه‌ى فراموش نشدنى زينب كبرى‌ در بازار كوفه يك حرف زدن معمولى نيست، اظهارنظر معمولى يك شخصيت بزرگ نيست؛ يك تحليل عظيم از وضع جامعه‌ى اسلامى در آن دوره است كه با زيباترين كلمات و با عميق‌ترين و غنى‌ترين مفاهيم در آن شرائط بيان شده است. قوّت شخصيت را ببينيد؛ چقدر اين شخصيت قوى است. دو روز قبل در يك بيابان، برادر او را، امام او را، رهبر او را با اين همه عزيزان و جوانان و فرزندان و اينها از بين برده‌اند، اين جمع چند ده نفره‌ى زنان و كودكان را اسير كرده‌اند، آورده‌اند در مقابل چشم مردم، روى شتر اسارت، مردم آمده‌اند دارند تماشا ميكنند، بعضى هلهله ميكنند، بعضى هم گريه ميكنند؛ در يك چنين شرائط بحرانى، ناگهان اين خورشيد عظمت طلوع ميكند؛ همان لحنى را به كار ميبرد كه پدرش اميرالمؤمنين بر روى منبر خلافت در مقابل امت خود به كار ميبرد؛ همان جور حرف ميزند؛ با همان جور كلمات، با همان فصاحت و بلاغت، با همان بلندى مضمون و معنا: «يا اهل الكوفه، يا اهل الغدر و الختل»؛ اى خدعه‌گرها، اى كسانى كه تظاهر كرديد! شايد خودتان باور هم كرديد كه دنباله‌رو اسلام و اهل‌بيت هستيد؛ اما در امتحان اينجور كم آورديد، در فتنه اينجور كورى نشان داديد. «هل فيكم الّا الصّلف و العجب و الشّنف و الكذب و ملق الاماء و غمز الاعداء»؛ شما رفتارتان، زبانتان با دلتان يكسان نبود. به خودتان مغرور شديد، خيال كرديد ايمان داريد، خيال كرديد همچنان انقلابى هستيد، خيال كرديد همچنان پيرو اميرالمؤمنين هستيد؛ در حالى كه واقع قضيه اين نبود. نتوانستيد از عهده‌ى مقابله‌ى با فتنه بربيائيد، نتوانستيد خودتان را نجات دهيد. «مثلكم كمثل الّتى نقضت غزلها من بعد قوّة انكاثا»؛ مثل آن كسى شُديد كه پشم را ميريسد، تبديل به نخ ميكند، بعد نخها را دوباره باز ميكند، تبديل ميكند به همان پشم يا پنبه‌ى نريسيده. با بى‌بصيرتى، با نشناختن فضا، با تشخيص ندادن حق و باطل، كرده‌هاى خودتان را، گذشته‌ى خودتان را باطل كرديد. ظاهر، ظاهر ايمان، دهان پر از ادعاى انقلابيگرى؛ اما باطن، باطن پوك، باطن بى‌مقاومت در مقابل بادهاى مخالف. اين، آسيب‌شناسى است.

 با اين بيان قوى، با اين كلمات رسا، آن هم در آن شرائط دشوار، اينگونه صحبت ميكرد. اينجور نبود كه ...

زینب شناسی:در ادامه مطلب...

*پست قبل(بار گرانی بر زمین مانده است) را مقدمتا نوشتم تا در آینده به معرفی برخی کتبی که می خوانم بپردازم...ان شاالله.برای شروع:انسان 250 ساله کیست؟

ادامه نوشته

بار گرانی بر زمین مانده است...

امروز دعاهای بی عمل خسته ام می کرد... ادعاهای بی محتوا روی ذهنم راه می رفت... به خود می گفتم تو برای آمدن مولایت چه کرده ای؟ چه باید بکنی؟ به خود می گفتم سخنان حضرت آقا ولی زمانت را چه قدر خوانده ای؟ مطالبات ایشان را چه قدر آگاهی؟ به خود می گفتم امام(ره) را چه قدر می شناسی؟
دیدم اوضاعم خیلی خراب است... همه اش ادعاست... خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست را کسی برایم معنا نکرد... بگو مگر همیشه با خون باید ایستاد گاهی هم سر مبارک باید کار کند و بفهمد دشمن چه خوابی برایم دیده... رفیقی می گفت... دشمن را در زندگیت می بینی؟ ... وظایفت را چه؟ می دانی چه باید بکنی؟... ایران را کربلا می بینی؟...مناجات ها برای تهذیب نفست ترک نمی شود؟
دیگر حالم از هر مقدس نمای بی درک و شعوری به هم می خورد. از آدمهایی که جز ادعا کاری بلد نیستند. نمی دانم چرا یاد آن گروهی می افتم که وقتی موسی به آنها گفت بلند شویم برویم گفتند تو برو ما اینجا می نشینیم و برایت دعا می کنیم... !
به خدا قسم افرادی که مدعی ولایت مداریند و مطالعه منسجم ندارند خائنان به ولی خدایند...مگر جنگ امروز شوخی دارد!؟ من و تو اگر مجهز به تفکر شهید مطهری و دید و بینش مقام معظم رهبری در مورد اولویت ها نباشیم و نگاه رهبری به مسائل را نداشته باشیم، این کشور را چه کسی اداره خواهد کرد!؟
وای بر ما که علی (ع) را شهید کنند و معاویه ها سر کار بیایند. وای بر ما اگر از تاریخ عبرت نگیریم...
خدا با ما عهد نبسته که هر چه کوتاهی کردیم ندید بگیرد. باید حرکت کرد و باری را برداشت. این برداشتن نیاز به مطالعه دارد. باید بار را بشناسی ،باید راه را بلد باشی و گرنه یا بار را اشتباهی بر میداری و یا به بیراهه می روی!
امروزه راه برایمان باز است.در سایه این انقلاب داریم زندگی می کنیم فقط نباید تنبلی کنیم. من راهم را این طور پیدا کردم.:مطالعه هدفمند در راستای زندگی هدفمند.
وظیفه ما در حساس ترین نقطه تاریخ و در بهترین دوره زندگی(جوانی) کتاب خواندن است.

مدت ها بود ذهنم درگیر این موضوع بود و این نوشته را در ایمیل هایم خواندم...نشرش دادیم.


*امام خامنه ای:جوان بايد دستش از كتاب رها نشود؛ كتاب بخواند، همه جورش را بخواند، در دورهى جوانى بخواند. اين ذخيرهى حافظه را كه بىنهايت داراى ظرفيت است، هرچه ميتوانيد، در دورهى جوانى پر كنيد. ما هرچه در جوانى در حافظه انباشتيم، امروز موجود است؛ هرچه در دوران پيرى - كه بنده همين حالا هم با همهى گرفتارىها، بيش از جوانها مطالعه ميكنم - به دست مىآوريم، ماندگارى ندارد. الان شما جوانيد. اين منبع قيمتىِ ارزشمند را از اطلاعات ارزشمند، از آگاهىهاى مفيد و لازم در زمينههاى مختلفى كه براى تبليغ به آنها احتياج داريد، هرچه ميتوانيد، انباشته كنيد.۱۹/۷/۹۱

*من توصيه ميكنم در زمينه‌ی مسائل دينی، جوانها از معارف بلندی كه جزو بهترين آنها آثار شهيد مطهری است، حتماً استفاده كنند. شعارها خيلی خوب است، جهتگيری‌ها خيلی خوب است؛ بايستی به اين جهتگيری‌ها و به اين شعارها عمق داد. جوانها از كتابهای شهيد مطهری استتفاده كنيد...۲۴/۲/۸۷

*جلباب نوشت:اهدای مدال توسط خانم سمیه حیدری ووشو کار محجبه به امام خامنه ای

*تاسوعا و عاشورای حسینی تسلیت باد.التماس دعا.

 

شمشیر غم...

محرم و صفر هم زمان بالیدن است و هم نالیدن

بساطش آموزه هاست و موزه ها

تمرین خوب نگریستن است و خوب گریستن

نماد شعور مذهب است و شور مذهب...

شهید سید مرتضی آوینی:یاران!شتاب کنید ، قافله ای در راه است.

می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند؟

آری،  گناهکاران را در این قافله راهی نیست...

اما پشیمانان را می پذیرند.

آدم نیز در این قافله ملازم رکاب حسین است

او که سرسلسله خیل پشیمانان است.

انسان اگر انسان باشد و به وجدان خویش رجوع کند ندای سید الشهدا را از باطن خویش خواهد شنید که میثاق فطرتش را به او گوشزد می کند.خداوند سر و جان را نیز همچون امانتی به انسان بخشیده است تا هردو را فدای امام حسین کند.

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت/کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد

 


*دنبالش دویدند...گوشواره اش را کشیدند...نقش بر زمینش کردند...بلند که شد دید سرش بر دامان عمه اش حضرت زینب (س) است...نگفت پدرم کو!؟نگفت عمویم کو!؟نگفت تشنه ام...با گریه گقت:عمه جان چادرم...!چادری نداری با آن سرم را بپوشانم...!؟

جلباب نوشت:عفاف و حجاب در کربلا

*پرسه در ناسوت دل نوشت:جامه ی توست اما... جامعه ی ما را می سازد... جامه ات را جمع کن ؛ جامعه در خطر است!جنگ بر روی چادر آغازش کربلا بود...دشمن می خواهد چادر از سر زنان حسینی بردارد...اولین هسته مقاومت تشکیل می شود به فرماندهی زینب!!!

دوازده/8/نود و دو

جملات طلایی:

+سیزدهم آبان [شامل] سه حادثه است: حادثه‌ى تبعيد امام در سال ۴۳، حادثه‌ى كشتار بى‌رحمانه‌ى دانش‌آموزان در تهران در سال ۵۷، و حادثه‌ى حركت شجاعانه‌ى دانشجويان در تسخير لانه‌ى جاسوسى در سال ۵۸؛ هر سه حادثه به نحوى مربوط ميشود به دولت ايالات متّحده‌ى آمريکا

+جوانهاى ما اسم سفارت آمريكا را گذاشتند لانه‌ى جاسوسى، امروز بعد از گذشت سى و چند سال از آن روز، اسم سفارتخانه‌هاى آمريكا در نزديك‌ترين كشورها به آمريكا - يعنى كشورهاى اروپايى - شده است لانه‌ى جاسوسی.

 +آدم مستكبر، دولت مستكبر، گروه مستكبر، يعنى آن كسانى و آن دولتى كه قصد دخالت در امور انسانها و ملّتهاى ديگر را دارد، در همه‌ى كارهاى آنها مداخله ميكند براى حفظ منافع خود؛ خود را آزاد ميداند، حقّ تحميل بر ملّتها را براى خود قائل است.

+ استكبارستيزى يعنى يك ملّتى زير بار مداخله‌جويى و تحميل قدرت استكبارگر يا انسان مستكبر يا دولت مستكبر نرود.

 +اين رويكرد استكبارى كه آمريكايى‌ها دارند و از ده‌ها سال پيش تا امروز هم ادامه دارد، موجب شده است كه در ملّتهاى دنيا يك احساس بى‌اعتمادى و بيزارى نسبت به دولت آمريكا به‌وجود بيايد.

 +هركسى اعتماد كرد به آمريكا، ضربه‌اش را خورد؛ لذا امروز در ميان ملّتها شايد بشود گفت منفورترين قدرتهاى دنيا آمريكا است. اگر يك نظرسنجى عادلانه و سالمى در دنيا بين ملّتها انجام بگيرد، گمان نميكنم نمره‌ى منفى هيچ دولتى به پاى نمره‌ى منفى دولت آمريكا برسد.

+امروز شما بايد فكر و تحليل و دقّت كنيد؛ صِرف [گفتن با] زبان نباشد؛ معلوم باشد چرا ملّت ايران با استكبار مخالف است؛ چرا با رويكردهاى ايالات‌متّحده‌ى آمريكا مخالف است؛ اين بيزارى ناشى از چيست؛ اين را جوانِ امروز بايستى بدرستى و با تحقيق بفهمد.

نکاتی در مورد مسائل جاری ما با امریکا:

+هيچ‌كس نبايد اين مجموعه‌ى مذاكره‌كنندگان ما را با مجموعه‌ى شامل آمريكا - همان شش دولت، به‌اصطلاح پنج بعلاوه‌ى يك - سازش‌كار بداند؛ اين غلط است؛ اينها مأموران دولت جمهورى اسلامى ايران هستند، اينها بچّه‌هاى خودمان هستند، بچّه‌هاى انقلابند.

+اين مذاكره‌اى كه امروز دارد انجام ميگيرد با شش كشور - كه آمريكا هم جزو اين شش كشور است - فقط در مورد مسائل هسته‌اى است و لاغير.

+من خوشبين نيستم به مذاكره، لكن ميخواهند مذاكره كنند، بكنند؛ ما هم به اذن‌الله ضررى نميكنيم. يك تجربه‌اى در اختيار ملّت ايران است اين تجربه ظرفيّت فكرى ملّت ما را بالا خواهد برد.

+تعليق غنى‌سازى[ در سال ۸۲ و ۸۳] اين فايده را براى ما داشت كه معلوم شد با عقب‌نشينى، با تعليق غنى‌سازى، با عقب افتادن كار، با تعطيل كردن بسيارى از كارها مشكل حل نميشود.

+ما از مسئولين خودمان كه دارند در جبهه‌ى ديپلماسى فعّاليّت ميكنند، كار ميكنند، قرص و محكم حمايت ميكنيم، امّا ملّت بايد بيدار باشد، بداند چه اتّفاقى دارد مى‌افتد [تا] بعضى از تبليغاتچى‌هاى مواجب‌بگير دشمن و بعضى از تبليغاتچى‌هاى بى‌مزد و مواجب - از روى ساده‌لوحى - نتوانند افكار عمومى را گمراه كنند.

+يكى از ترفندها و خلاف‌گويى‌ها اين است كه اين‌جور القا كنند به افكار عمومى مردم كه اگر ما در قضيّه‌ى هسته‌اى، تسليم طرف مقابل شديم، همه‌ى مشكلات اقتصادى و معيشتى و غيره حل خواهد شد؛ اين را دارند تبليغ ميكنند.

 +اين خطا است اگر خيال كنيم كه دعواى آمريكا با ما سرِ قضيّه‌ى هسته‌اى است؛ نه، قضيّه‌ى هسته‌اى بهانه است؛ قبل از اينكه مسئله‌ى هسته‌اى مطرح باشد، همين دشمنى‌ها، همين مخالفتها از اوّل انقلاب بود.

+اگر يك روزى هم مسئله‌ى هسته‌اى حل شد - فرض كنيد جمهورى اسلامى عقب‌نشينى كرد؛ همان‌كه آنها ميخواهند - خيال نكنيد مسئله تمام خواهد شد؛ نه، ده بهانه‌ى ديگر را به‌تدريج پيش ميكشند.

+براى مسائل اقتصادى كشور همه‌ى تلاشمان بايستى متمركز باشد بر روى مسائل داخلى؛ آن پيشرفتى، آن گشايشى ارزش دارد كه متّكى باشد به قدرت درونى يك ملّت.

+ما اصلاً قابل مقايسه‌ى با سى‌سال قبل نيستيم. اتّفاقاً در جبهه‌ى مقابل ما وضعيّت به‌عكس است؛ آن روز آمريكايى‌ها در اوج قدرت بودند، امروز نيستند.

 +به دشمنى كه لبخند ميزند، اعتماد نكنيد؛ اين را ما به مسئولينمان، به بچّه‌هاى خودمان، فرزندان خودمان - اينهايى كه در مسئله‌ى ديپلماسى مشغول كار هستند، بچّه‌هاى مايند، جوانهاى خود مايند - [توصيه ميكنيم‌]؛ توصيه‌ى ما به اينها اين است: مراقب باشيد لبخند فريبگرانه شما را دچار اشتباه نكند، دچار خطا نكند.

+پنجه‌ى قدرتمندان مالى و كمپانى‌هاى صهيونيستى بر دولت آمريكا و كنگره‌ى آمريكا و مسئولين آمريكايى آن‌چنان مسلّط است كه اينها مجبورند ملاحظه‌ى آنها را بكنند، ما كه مجبور نيستيم ملاحظه‌ى آنها را بكنيم. ما از روز اوّل گفتيم، امروز هم ميگوييم، بعد از اين هم خواهيم گفت: ما رژيم صهيونيستى را يك رژيم نامشروع و حرام‌زاده ميدانيم.


*دانلود نوای جدید حامد زمانی:مرگ بر قطع خنده های روشن علیرضا...مرگ بر گلوله ای که خط کشید روی خاطرات آرمیتا...مرگ بر آمریکا...

*محرم... درکت نکرده ام هنوز!

*۲۱ آبان:سه ساله شدن همسفر عشق...

*ویژه تشکل ها و فعالان فرهنگی:شبکه جوانان رضوی

 

شاید خیاطان شهر تبلیغ ،تو را هم فریفته باشند...

شاید همه ما  داستان مشهور کریستین آندرسون را شنیده باشیم…درباره آن دو خیاط زیرک که به شهری وارد شدند و پادشاه شهر را فریفتند .فریفتند که می توانند  برای او لباسی تهیه کنند بسیار زیبا و سحر آمیز که تارهایش از طلا و پودهایش از نقره باشد . خاصیت سحر آمیز  آن لباس این بود که حرامزادگان نمی توانستند آن را ببینند. سرانجام در روز جشن زمانی که پادشاه برای اولین بار لباس خود را پوشید نه خودش و نه سایر امرا و وزرا چیزی ندیدند و همگی بدلیل ترس از تهمت حرامزادگی سخنی نراندند و پادشاه عریان درمیان مردم ظاهر شد …تنها کودکی از میان جمعیت بانگ برداشت که چرا پادشاه لخت است؟ هرچه مادرش سعی کرد او را آرام کند نتوانست تا بالاخره یکی دو کودک دیگر نیز همین را فریاد زدند و سرانجام همه جمعیت بانگ برآوردند… پادشاه لخت است…

                                    

امروزه مدرنیسم نیز ادعا می کند که می خواهد برای انسان این عصر، لباسی بدوزد! اما در حقیقت بجای آنکه لباس بر تن او کند او را برهنه ساخته است و می گوید هرکه این لباس فاخر را نبیند بی فرهنگ و خرافاتی است،از دنیا عقب است وهزار جور برچسب دیگر… وهیچ کس جرئت نمی کند فریاد بزند لباسی در کار نیست و حاصل این همه مد و پارچه و ژورنال و چه! و چه ! برهنگی انسان است.

همه میترسند که مبادا خیاطان حقه باز شهر دنیا که زر و سیم را برده اند و جیب ها را خالی و مغز ها را مغلوب کرده اند ، آنها را به ناپاکی در اصل و نسب متهم کنند.

آیا در این روزگار که همه اسیر و شیفته رنگ و لعاب تبلیغات غرب شده اند  کودکی پیدا می شود که از معادلات ظاهری زندگی بی خبر و فقط به بدیهیات فطری و پاکی متعهد باشد!؟

فریاد بزند :  آهای چرا برهنه اید؟!

آیا صداقتی کودکانه پیدا می شود که در مقابل جهانی که برهنگی را لباس میداند ، جرئت کند،مصلحت اندیشی نکند ، و فریاد برآورد؟!

آیا به پوششت فکر کرده ای ؟ شاید خیاطان شهر تبلیغ، تو را هم فریفته باشند...


*با اندکی تغییر نشر نوشته بود.

*خدایا مرا ببخش که در کار خیر یا جار زدم یا جا...

*مستندسیاسی "کدام انحراف؟" را امشب میدیدم.پیشنهاد می کنم ببینید.

*میگویند نگویید "مرگ بر آمریکا" تا زمانی که امریکا ابر مستکبر جهان است میگوییم مرگ بر آمریکا.۱۳ آبان امسال حال و هوای دیگری دارد برایم...محکمتر و رساتر از همیشه  :مرگ بر امریکا...

*۸ آبان و رفتن قیصر امین پور:زندگی ترکیب شادی با غم است/دوست می دارم من این پیوند را/گرچه می گویند :شادی بهتر است/دوست دارم گریه با لبخند را...

*بعدنوشت:بخوانید حتما:رابطه حجاب و مرگ بر امریکا

*بعدنوشت:سایت الکفیل:پخش زنده حرم معصومین و نائب الزیاره شدن در حرم حسینی(ع)

 



 

همه محدثه های سرزمینم...

 *توجه توجه:به زودی این وبلاگ با همه تعلقاتش از بلاگفا به بلاگ نقل مکان خواهد کرد.در حال سر و سامان دادن به آنجا هستم.به زودی آدرس وبلاگ حقیر hamsafar-e-eshgh.blog.ir خواهد شد.به وقتش از بزرگوارانی که وبلاگ بنده را  لینک کرده اند خواستارم تا آدرس همسفر عشق را تغییر دهند.


سکانس اول:

عجله  داشتیم ...میخواستیم بریم بیرون.

دیدم داره پیرهنش  رو از پا می کنه تنش! مثل یه دامن!

بهش گفتم:محدثه!چرا اینطور لباس می پوشی!؟خب الان یقه پیرهنت گشاد میشه!

با همون لهجه شیرین و کودکانش گفت:می خوام مدل موهام بهم نخوره!

دیدم موهای خرمایی لختش رو کج ریخته تو صورتش!بهش گفتم:خب اشکال نداره.بهم بخوره دوباره شونشون می کنی!

گفت:نه!خراب میشه.مدل کره ای زدم!مثل جومونگ!!!

سکانس دوم:

نشسته بودیم رو صندلی منتظر اتوبوس...عصر جمعه ای مغازه ها بسته بودن،گریه می کرد می گفت بستنی میخوام!

بهش گفتم:اگر سر راه مغازه ها باز بود چشم واست میخرم...گریه اش بند اومده بود و این طرف و اون طرف نگاه می کرد تا مغازه باز پیدا کنه...خواستم حواسش رو پرت کنم ازش پرسیدم:محدثه خانووم ما چند سالشه!؟

6 تا از انگشتای کوچولو دستش رو نشون داد و گفت:من اینقدرم!تو چقدری!؟

منم دوبار دستام رو باز و بسته کردم و با همون لهجه بچگونه مثل خودش گفتم:منم اینقدرم! محدثه جان دوست داری قد من بزرگ شی!؟

گفت:آره دوست دارم بزرگ شم تا آرایش کنم !!!

با چشمای گرد نگاهش کردم و گفتم:مگه من که الان بزرگم و اینقدرم ، آرایش کردم!؟بعد دستش رو گرفتم و کشیدم پشت چشمام و روی صورتم و نشونش دادم:ببین دستت رنگی نشده!پس من...

با چشمای قشنگ و معصومش نگاه دستش کرد و گفت:خاله آره.دختر بدا آرایش میکنن!

محدثه جان دوست داری بزرگ شدی مثل من چادر به این گشنگی سرت کنی!؟روسری گشنگ بپوشی و موهای گشنگت رو خورشید خانومم نگاه نکنه!؟

گوشه چادرم رو گرفته بود:آره دوست دارم.تازه چادرتم تازست( منظورش نرم و لطیف بود!)اما دخترا موهاشون بیرون هست.تو موهات بیرون نیست!منم دوست دارم مث تو بشم...گیره روسری بزنم به روسریم ...

چند روز پیش روز جهانی کودک بود و چند روز پیشترش ،چند روزم را با اباالفضل و نادیا و ستایش و محدثه و فاطمه  گذراندم...دوران کودکی را می گذرانند و من در بینشان لبخندهای از ته دل و قهرهای زودگذر و دعواهای چند دقیقه ای و بازی های بی آلایش را دیدم ...دیدم که چقدر دلم هوای دوران کودکی را می کند.انگار عادتمان شده تا کودکیم دوست داریم بزرگ شویم و تا بزرگیم دوست داریم کودک باشیم...انسان هم موجود عجیبیست ها!به هیچ چیز قانع نیست!

دیدم با همه کودکیشان چشمان تیزی دارند که به اعمال ما بزرگترها چشم دوخته اند و یکایک به ذهن میسپارند و الگو برداری می کنند...ستایش 7 ساله  کفش های پاشنه بلندی را می پوشد،با ناز راه میرود و ادای فلان بازیگر فلان شبکه فلان تی وی ماهواره را در می آورد‍!اباالفضل 6 ساله اکثر حرکات کشتی کج فلان کشتی کج کار خشن ماهواره را روی برادرش اجرا می کند!نادیا 6 ساله با لحن کودکانه وقتی مادرش دفتر مشق هایش را به من خاله نشان میدهد، می گوید:تو من رو درک نکردی!من اعصاب ندارم! همه اینها را دیدم و می بینم.خیلی سخت نیست.کمی به کودکان اطرافمان ،به دنیایشان، به نگاه هایشان، نگاهی بیندازیم!بیندیشیم...با تک تک خودم و خودم ها هستم ،بیندیشیم !قرار است هرکدام از ما پدر و مادر های آینده باشیم...

بیندیشیم چه شد که قهرمانان کودکی من و برادرم زورو بود و آن نقاب مشکی اش، ،جودی ابوت بود و بابای لنگ درازش، آنشرلی بود و موهای قرمزش،کایکو بود و دستمال قدرتش ،سیندرلا،جولز وجولی،رابین هود، سوبا و کاکرو هم بودند...همه بودند  اما برای من و برادر دهه 70 ام نه همت بود نه باکری و نه خرازی و نه کاوه و نه چمران و نه برونسی و نه بابایی و نه هیچ کس دیگر...نه روی جلد کیفمان نه روی دفتر مشق هایمان نه در کارتون هایمان نه هیچ جای دیگر...برای خواهر 9سال کوچکترم هم نبود...انگار برای محدثه ها و نادیا ها و اباالفضل ها و بچه های این دوره مان هم جز مرد عنکبوتی ها  و باربی ها  و بن تن ها  و جومونگ ها  و غیره هم نیست ...اما عوضش ماهواره هست،تلویزیون هست،موبایل هست،اینترنت هست...

اصلا همین ماس ماسک موبایل!چه دردسر هایی که نمی کشند و نمی کشیم از همین همراه پردردسر...از ده دوازده سالگی دست کودکانمان می دهیم  و قبل از آن فرهنگ استفاده از آن را به فکرشان نمی دهیم!

اصلا همین عجوزه هزار داماد و هزار رنگ لعاب ماهواره با آن دیش مدور زنگیش!چه اعجوبه ایست که از کودک چند ساله تا بزرگ سن داری را جذب خودش می کند!نه میخکوبش می کند!اصلا معتادش می کند و بعد ترکش سخت می شود!فکرها را تصاحب می کند و بعد از مدتی میبینی همرنگ و همبو و همفکرشان شدی و خبر نداری!ذهنت، روحت، اعمال و رفتارت تحت کنترلشان شده!اینجا دیگر فرهنگی ندارد که تو قبل از اینکه وارد خانه ات کنی بخواهی آن را بیاموزی یا به اعضای خانواده ات آموش دهی!شبکه هایش را هم یک در میان که ببندی تهش تو می مانی و  فیلم های به اصطلاح خانوادگی (!) که بر پایه خیانت،شهوت،خشونت ،بی بند و باری جنسی،ترویج و عادی سازی سقط جنین و طلاق،بی عفتی و بی حیایی،بی غیرتی،مد گرایی،تنوع طلبی،زیاده خواهی،دفاع از حقوق زنان که به دید خودشان ضایع شده،نمایش چهره مردهای خشک مذهبی که کتک کاری می کنند. بداخلاق هستند و ریاکار و در پنهان گنهکار!

اصلا اینها به کنار! با 59 دقیقه پیام بازرگانی که وسط 20 دقیقه فیلم پخش می کنند و برای هر چیز با ربط و بی ربطی از زنان استفاده ابزاری می کنند چه می  کنی!؟اصلا تحلیل ها و خبرهای دروغ سیاسی و بدبینی و شبهه پراکنی و غیره را هم که بگذاری کنار، با کارتون هایی که برای کودکانت ساخته اند و همه اش رابطه آزاد دو جنس مخالف و عریانی زنان  و غیره را نمایش میدهند و تهش تو می مانی و  بلوغ زودرس کودکانت، چه می کنی!؟حال تو  بگو نه ما اهلش نیستیم!شبکه های بدش(!) را می بندیم!فرهنگ استفاده ازش را می دانیم!اما نمیدانی ته راهی که خطاست نمیشود به راستی رسید!

جنگ است و ما مدت هاست که صدای تیر و ترکشش را می شنویم. دارند خودی ها را می زنند!به کودک 5-6 ساله ما هم رحم نمی کنند چه برسد به نوجوانان و جوانان ما...اصلا هدفشان همین کودکان امروز ما و پدر و مادر های فرداهای ماست!قبل از اینکه الگو سازی کنند قبل از اینکه رفتار و گفتار و افکار کودکان سرزمین ما را شکل دهند باید دفاع کرد!نه اصلا برای حمله، اسلام حرف و برنامه دارد.باید حمله کرد!اما با چه!؟با رسانه !؟با تولید محتوای خوب!؟با جنبش نرم افزاری!؟با... نگرانم...نگران همه محدثه های سرزمینم...و این نگرانی را باید پدر و مادر و بزرگتر های محدثه ها ،معلم های محدثه ها،مسئولین فرهنگی سرزمین محدثه ها پاسخگو باشند...

آیا سربازان خمینی کبیر هنوز هم در گهواره ها هستند!؟


*دفتر مشق های  مهر امسال عکس های اسطوره های ایران را داشت...خوشحالم قدمی ...اما خدا کند مثل دارا و سارا انقدر قیمتشان بالا نباشد که مردم بعد از مدتی پسشان بزنند!

*این روزها که عافیت جسمم هوس سفر به سرش افتاده قدرش را بیشتر میدانم!نباشد نه میشود فکر کرد نه خواند نه نوشت نه...اللهم اشف کل مریض.

*بی ربط نوشت:بعد از چند سال نود دیدم! واقعا از این فوتبال و حاشیه ها و بی اخلاقی هایش حالم بد ... نظر شخصیست!روی دلم مانده بود...

*عید بزرگ شیعیان را به همه همراهان بزرگوارم به خصوص سادات عزیز تبریک عرض میکنم.

هدیه ما به همه دوستان بزرگوار:معرفی سایت حوض کوثر:بخش نهج البلاغه

*بعد نوشت:بخوانید حتما:تعلیم و تربیت چه بود و چه شد!؟

*مهم نوشت:به لطف خدا و با زحمات بزرگواران سایت تخصصی حجاب با عنوان "جلباب" راه اندازی شد.این توفیق نصیب بنده شده در کنار دوستان بزرگوارم آنجا قلم بزنم.لطفا سایت را لینک کرده و در نشر آن سهیم باشید.اجرتان با حضرت زهرا(س)


صرفا حرف دل...

عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم/دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم

من به مرور و در گذر زمان و آشناشدن با سرگذشت آدم ها به این نتیجه می رسم که تمام زندگی ها مثل داستان است.داستان های جورواجور ،بعضی پرهیجان و پرفراز و نشیب،بعضی آرام و درگیر سکون و روزمرگی و بعضی مثل خواب های آشفته و پریشان.ولی آنچه مسلم است در تمام این زندگی ها یک ضریب شدت و ضعف هست و آن فرسایش و رنج است که جز لاینفک تمام زندگی هاست و برخورد آدم ها با این جزء همیشگی متفاوت است.بعضی دوست دارند خودشان قهرمان داستان زندگیشان باشند.آن ها آدم های موفقی هستند که به هر قیمتی داستان را مطابق میلشان عوض می کنند و جلو می روند.رنج می کشند اما از آن مثل صیقل روح استفاده می کنند نه وزنه ای به پا برای درجا زدن.ولی بعضی ها ترجیح می دهند که سیاهی لشکر داستان زندگیشان باشند.برای همین در مسیر زندگی ،جابه جا قهرمان های مختلف پیدا می شوند و زندگی آنها را تنش می زنند و می روند و معلوم است که وقتی آدم سیاهی لشکر باشد باید به فرمان قهرمان ها گردن بنهد و تسلیم شرایط باشد و همین باعث می شود که مرارت و رنج اینها بیش از دیگران باشد...(رمان دالان بهشت)

منشا رنج های آدمی چیست؟گاهی وقتی به درد و دل های آدم های اطرافم گوش می دهم،گاهی وقتی به رنج های 20 و اندی سال سن خودم فکر می کنم ،ته تهش به این می رسم که دور شدن از حلال خدا و راضی نبودن به خواست خدا و دل بستن به دنیا و تعلقاتش ، خواه عطش قدرت باشد خواه ثروت خواه شهرت و خواه شهوت ،روحت را پشت جسم ضعیفت می رنجاند.تهش درد می ماند و کوله باری از حرف های ناگفته ای که خودش می داند و تو دوست داری به آغوشش باز گردی و برایش بگویی!بگویی خدایا نه اینکه خسته باشم! اصلا آفریدی مرا تا بیازمایی.بیازمایی چند مرد حلاجم!بیازمایی تا عاشقانت را پیدا کنی.ببینی در سر دوراهی های زندگی دنیویمان کجا ها رو به راهیم!رو به راهی که تهش تویی و لبخند تو و دوست دارانت !نه اینکه بغض نباشد.نه اینکه درد نباشد.اصلا بگذار در دلمان درد باشد، اما کاش از نوع درد الهیش !از نوع درد فراقش.

آه خدای من ! اله و رب من!آیا غیر از تو کسی را دارم!؟آیا غیر از تو کسی مرا برای خود خودم می خواهد!؟آیا غیر از تو کسی از خوب و بدم آگاهی دارد!؟اگر همه  مرا خوب خواسته اند تو مرا با همه خوبی ها و بدی هایم خواسته ای!خوبی هایی که اگر  زیر و رویشان کنی باز هم بدی دارد و ملاک خوب بودنش عقل محدود من و آدمیان مثل من است!اصلا من نه!وقتی خدای من ،"تویی" وجود دارد این" من "چه ارزشی دارد!منی ضعیف و رنجور که درد دنیا دارد از پا درش می آورد و تو آرام و صبور با صبری که نمی توانم وصفش کنم باز با لبخند همیشگیت منتظر بازگشتمی!آخ خدای من!این "آخ" از نهاد درد روحیست که مدت ها اسیر است.در بند دامی که رها شدن برایش دارد شکنجه اش می دهد.اصلا می کشدش!کاش کشته شدن و جان دادن فقط برای تو باشد.چراکه تو کسی را می کشی که عاشقش باشی.بزرگش میکنی.شهیدش می کنی.و چه بالاتر از شهادت.دور دست است برایم این واژه شهادت! چراکه زنجیری به پای روحم بسته است که قدرت اوج را ،پرواز تا بی نهایت را ،ازمن حقیرت می گیرد.خدایا چه دهنده بی منتی هستی تو و چه حقیر بودم که دم در خانه بنده هایت گدای محبت بودم !اگر ذره ای دستم را جلوی تو دراز می کردم تو چه ها که نمی کردی.

من کاهل میدانم تو صاحب خانه بخشنده ای و عظیم.عظیم به عظمت ستار العیوب بودنت.به عظمت غفار الذنوب بودنت.به عظمت انیس القلوب بودنت.به عظمت بارها پذیرفتنت!آنجا که صدبار که سهل است هزار بار توبه  شکستم و وقتی از همه دنیا و ادم هایش ناامید شدم برگشتم و قبولم کردی و مهربانانه گفتی: فرشته های من! تحمل دیدن اشک های بنده جوانم را ندارم.در را باز کنید.بگذارید خودم مرهم لحظه های بی کسی اش باشم و دریابمش.جزآغوش من جایی را ندارد و من خود را آرام و بی صدا باز در اوج مهربانی هایت غرق کردم .با تکه های دلی که گناهان خود، ترکش می اندازد و خط نوشته هایی همراه با چشمانی خیس که سبک ترم می کند...آخ خدای من دریاب مرا...شکرت.همین!


*شهید چمران:هرگاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد تو او را خراب کردی .خدایا!به هرکه و هرچه دل بستم تو دلم را شکستی .عشق هر کسی را که به دل گرفتم تو قرار از من گرفتی .هرکجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم در سایه امیدی و به خاطر آرزویی برای دلم امنیتی به وجود آورم تو یکباره همه را برهم زدی ودر طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی تا هیچ آرزویی در دل نپرورم هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم ...تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم  و به جز تو آرزویی نداشته باشم.و جز تو به چیزی و کسی امید نبندم و جز در سایه توکل به تو آرامش و امنیت احساس نکنم...خدایا تو را بر همه این نعمت ها شکر می کنم.

*هنوز در کارهای خانم نعیمه اشراقی مانده ام...!درد است...

*بعد نوشت:بخوانید حتما:بابا بزرگ خوبم، ماهواره!

 

پ.ک (قربانی)

ابراهیم (ع) اسماعیلش را قربانی کرد

و حسین (ع)

اکبرش را اصغرش را قاسمش را عباسش را و همه چیزش را...


*عید رو به هم بزرگواران تبریک عرض می کنم.التماس دعا داریم از همه فضای مجازی ها...

*بیانات بسیار رسا و ارزشمند امام خامنه ای در دیدار کارگزاران حج

*لینک سایت پرسمان:پرسمان گامی در فرهنگ پرسش و پاسخ

*حرف هایی برای نوشتن دارم...ان شاالله عمری باشد در آینده... 


 

از کرسی تاکسی تا کرسی گزینش!(قسمت دوم)

 رفتيم...به سر در بزرگ كارخانه كه رسيديم ،همانطور بود كه قبلا گفته بودند!يكي از كارخانه هاي بزرگ و معروف اصفهان!معلوم نبود پشت اين سردر چند ساله، چه كساني مو سفيد كردند،كار كردند و تجربه كسب كردند!آيا قرار بود در آينده من هم جز كساني باشم كه سابقه كاريشان اينجا رقم مي خورد!؟بگذريم...

فرم استخدام را پر كردم و منتظر ماندم براي گزينش اول!همزمان يك آقاي هم سن و سال خودم با پدرش نيز آنجا بودند ،آمده بودند براي استخدام!يك آن از ذهنم گذشت نكند او هم براي همين قسمتي كه من فرم پركرده ام آمده باشد!؟اولويت اول با يك مرد بود برايم!مرد است كه انتظار تامين مخارج خانه بر عهده اش است و كار براي آنها در اولويت اول است!دوست نداشتم جاي مردي را ميگرفتم!اما از صحبت هايي كه پدرش با مسئول كارگزيني مي كرد متوجه شدم نه بنده خدا براي كار ديگري آمده است!از وقتي متاهل شدم اينها را بيشتر درك ميكردم و مي فهميدم!...

صدايم زدند...در زدم و وارد اتاق بزرگي شدم...پيرمردي 50-60 ساله با موهايي جو گندمي با كت شلواري قهوه اي ( معلوم بود ازتوليدات  فاستوني همين كارخانه است)، پشت ميز گزينش نشسته بود!

- سلام عليكم!

- سلام عليكم،بفرماييد بنشينيد.(در حالي كه فرم استخدامم دستش بود و از پشت عينكش به آن نگاه ميكرد پرسيد:)

-ساداتيد

- بر روي كرسي گزينش نشستم!در حاليكه نگاهم به فرم داخل  دستش بود و حواسم به چادرم بود كه چطور نگهش داشته ام،محكم گفتم: بله!(هميشه ناخوداگاه تن صدايم به مردها كه ميرسد خشك ميشود و جدي...)

-بسيار خوب...تازه درستون تموم شده!؟كجا درس خونديد؟ارشد داديد!؟متاهليد!؟سابقه كار داريد!؟چه كسي شما رو معرفي كرده!؟ و چند تا سوال ديگه كه ارام و شمرده ميپرسيد و نگران بود ازاينكه نكند من استرس داشته باشم!

تك تك سوال هايشان را به خصوص تخصصي ها را كه مربوط به رشته ام بود پاسخ دادم!با همان اعتماد به سقفي ! كه دوستان هميشه ميگفتند در وجودم هست!يكي را هم بلد نبودم(.از بچگي ياد گرفته بودم اگر چيزي را بلد نيستم ميگفتم بلد نيستم!يا دست بلند ميكردم با اينكه شاگر اول كلاس بودم ميگفتم :ببخشيد من اينجا را نفهميدم!اين عادت در كلاس هاي دانشگاه هم همراهم بود!)

- اگر اينجا استخدام بشيد دوست داريد كدوم بخش اينجا كار كنيد!؟

- كار و نظارت در سالن ها رو دوست ندارم.چون معتقدم محيط مردانه هست و اقايون براي اين كار مناسب تر هستند اما با توجه به روحيه و طبع خانوم ها كار در آزمايشگاه رنگرزي و تكميل و چاپ و در نهايت كنترل كيفيت رو بيشتر ميپسندم!

و پشت سر آن سوال هاي تخصصي اش را پرسيد...تهش هم انگار راضي بوده باشد پرسيد شما از من سوالي نداريد!؟

گفتم بله!(در ذهنش منتظر چه سوالي از من بود!؟اينكه مثلا حقوق اينجا چطورهست!؟كارخونه چند در چندهست!؟چي به چي هست اينجا!؟...نميدانم)

-به نظر شما كه چند سال داريد اينجا كار ميكنيد و با تجربه هستيد كار كردن يك خانم در محيط كارخونه به عنوان يك مهندس چطور هست!؟اشتغال خانم ها رو در طي اين چند سال چطور ارزيابي مي كنيد!؟(هنوز ذهنم درگير حرف هاي تاكسي نوشتم بود!)

- ما خانم مهندس هايي داشتيم و داريم كه خيلي خوب از عهده مسئوليتشون برامده اند و خيلي خوب كارشون رو اينجا انجام ميدن.حتي بهتر از مرد ها!

(من در ذهنم :يعني دو مرد با هم در زير يك سقف ميتوانند زندگي كنند!؟منظورش از كلمه "مرد" چي بود!؟ارداه يا پشتكار يك خانم يا رفتار مردانه!)

 

-سوال دوم را هم پرسيدم:

-به نظر بنده رابطه صنعت و دانشگاه بسيار ضعيف هست.يك دانشجو در دوره كسب علم و تخصصش آن رابطه اي را كه انتظار داره با صنعتيون برقرار كنه ايجاد نميشه!مثلا من نوعي اگر وقتي فلان درس رو ميخونم همزمان به طور عملي و در محيط صنعت هم اون رو ببنم بهتر نيست!؟ اين هست كه مثلا تو دوره كاراموزي و يا بازديد هاي محدود علمي به برخي تضاد هاي درسهاي تئوري و كار عملي پي ميبريم و موقع كار و پيدا كردن اون كمي دلهره و عدم اطمينان در خود فرد و كساني كه قرار هست استخدامش كنن به وجود مياد.ته حرف بنده اين هست كه شما براي افراد استخدامي قطعا چند ماه اول دوره اموزشي داريد ،درست هست!؟

- قطعا درست هست.بله من هم معتقدم به رابطه ضعيف صنعت و دانشگاه بايد اصلاح بشه و از ما گذشته.بلكه شما نسل امروز به فكر بهبود اون باشيد.بله نه تنها شما بلكه دانشجوي ارشد و دكتري هم بعد از فارغ التحصيلي و ورود به كار اين نگراني رو دارند.چرا!؟چون نياز به كسب تجربه دارند.

-بله قطعا علم در كنار تجربه بسيار عامل پيشرفت و توليد ثروت هست.اصلا بنده معتقدم عالم باتجربه بايد توليد ثروت هم داشته باشه.

- درباره اين مورد شما نگران نباشيد.قطعا دوره اموزشي هست و اما درباره صنعت يك مشكل وجود داره و اون اينه كه مثلا من بيام چهار سال وقت بذارم و مثلا پنج تا دانشجو رو تو قسمت هاي مختلف كنار درسشون تربيت كنم براي كار، بعد اونها برن شهرهاي خودشون يا كارخونه هاي رقيب من كار كنند!؟اين سرمايه گذاري هدر ميره.

-سريع گفتم:خب همونطور كه ما داريم نيرويي رو  تربيت ميكنيم توقع تعهد داريم تا بعد از علم اموزي برگردند و به تعهدشون وفادار باشند(يادم افتاد درست مثل تشكل جاد كه چهار سال عضوش بودم....خب نيرويي را در زمينه اي تربيت ميكردي و بعد از آن از نيروي متعهد متخصص، انتظار خروجي داشتي)

-بله حق با شماست...زمان ميبره تا اين در كشور نهادينه و اجرا شود و سيستم درستي براي آن برنامه ريزي شود...و اما يك نكته را صريح و رك خدمتتون عرض كنم خانم فلاني!چه همكار شويم در آينده چه نه قطعا شما در آينده مدير موفقي خواهيد شد!ميشود در آينده توقع كارهاي بزرگ و مسئوليت هاي بزرگتر را از شما داشت...!

-شايد ان لحظه ته دلم كمي خوشحال شدم اما مدير موفق از ديد اين آقا چه بود!؟شايد همه اش را مديون چهار سال كار كم و بيش تشكيلاتي كردن و كسب تجربه در كنار بچه هاي دانشگاه بودم كه حالا براي بار دوم در اين مدت  اين حرف را ميشنيدم....

-مصاحبه دوم چند روز ديگست.خبرتون ميكنيم ان شاالله

-توكل بر خدا.هرچي قسمت و مصلحت باشه همون هست.

تا دم در همراهيم كرد و تهش گفت:التماس دعا داريم!يا علي...

و من نگاهم به چشمان بابا بود كه به من ميفهماند كنجكاو است كه چه شده...


 *نظرات پست قبلی با اندکی تاخیرجواب داده شده است.لطفا همراهان بزرگوار نظرات ارزشمند خود را درباره دو پست آخر صریحا اعلام کنند تا در آینده به جمع بندی آنها و مسئله فعالیت و اشتغال زنان بپردازیم!اگر عمری باشد...ادامه دارد!

* دست مزن! چشم، ببستم دو دست/راه مرو !چشم ،دو پايم شكست/حرف مزن!قطع نمودم سخن/نطق مكن !چشم،ببستم دهن/هيچ نفهم!اين سخن عنوان مكن/خواهش نافهمي انسان مكن/لال شوم،كور شوم،كر شوم/ليك محال است كه من خر شوم!

*این کرسی ها به هیچ کس وفا نکرده!از ما گفتن بود...

*مهم نوشت:بیانات امروز امام خامنه ای:ما به امریکایی ها بدبینیم و هیچ اعتمادی به آنان نداریم، دولت امریکا غیر قابل اعتماد و خودبرتر بین و غیرمنطقی و عهدشکن است/ما از تحرک دیپلماسی دولت حمایت می کنیم و به تلاش دیپلماسی اهمیت می دهیم و از انچه در سفر اخیر بود حمایت می کنیم؛ البته برخی از آنچه در سفر نیویورک پیش آمد به نظر ما بجا نبود/ما تهدیدهای مکرر و مشمئز کننده دشمنان ملت ایران را میشنویم و پاسخ ما به هرگونه شرارتی علیه ملت ایران پاسخی جدی و سخت خواهد بود/

 *بعدنوشت:عرفه و عید قربان را در پیش داریم...التماس دعا...

از کرسی تاکسی تا کرسی گزینش!(قسمت اول)

هنوز مدرک نگرفته و مهرش را ندیده گفتند برایتان کار پیدا شده!

همراه بابا رفتیم برای مصاحبه و پرکردن فرم و گزینش!

کمی دلهره همراه بود با کمی بی تفاوتی از جریان سریع زندگی!انگار هنوزبا فاز بعد از دانشجو بودن خو نگرفته ام!البت که امیدوارم باز مراحل دیگر تحصیل را در آینده طی کنم اما فعلا...بگذریم!

سوار تاکسی شدیم.من و با و یک خانم 40-50 ساله عقب و یک آقای جوان حدود ۲۷-۲۸ ساله جلو.آقای راننده هم بود!توپش کمی پر بود و این را از لحن مکالمه اش وقتی تلفن همراهش به صدا در آمد میشد فهمید!

-چی!؟سه ماهی 600 هزار تومان!؟نمی خواد!اگه این طوریه ولش کن برو خونه...خداحافظ.

و بعد شروع کرد به گفتن:بره لیسانس حسابداری بگیره و بعد بشینه پشت ماشین لباس شویی!

اون اولی که لیسانس وکالت گرفت چی شد!؟میخواد دفتر بزنه شوهرش اجازه کار کردن بهش نمیده!این یکی هم ترمی 600 هزار خرج کنه بعد شوهرش نذاره بره سر کار!من راننده از کجا بیارم!؟

مرد جوان(با بلوز صورتی جیغ که ناخوداگاه چشم رو میزد!):حالا کجا قبول شدن!؟

-دانشگاه آزاد امین فلان شهر...!

مرد جوان:البته حسابداری رشته خوبی هست اما دانشگاه آزاد اونم امین به درد نمی خوره!داداش خود من دانشگاه صنعتی اصفهان درس میخونه و اخرش که ...(نفهمیدم چی گفت!)

بابای من:البته این دانشگاه که گفتین خیلی محیطش خوب نیست!هرچند که خود دختر باید خوب باشه و به تربیت خونوادگی ربط داره...

مردجوان:البته محیط خیلی اثرگذار هست...

خانم بغل دست من(در حالی که چادرش رو به دندون گرفته بود!):نه دختر خوب هرچندم خرجش کنی کمه!من خودم پنج تا دختر دارم و یه پسر که سربازیش تموم شده و الان عمران آزاد قبول شده و 750 هزار تومان ریختیم به حساب دانشگاهش.حالا دختر میتونه باز بشینه تو خونه بخونه اما پسر حوصله نداره!هر پنج تا دخترم لیسانس دارن.یکی حسابداری،یکی حقوق،یکی ادبیات،یکی...همشونم الان سر کارن!زن باید این دور و زمونه دستش تو جیب خودش باشه و واسه یه قرون دوهزار دستش رو جلو شوهرش دراز نکنه!بره درس بخونه واسه خودش شخصیت پیدا کنه!

البته مردای امروزم بدشون نمیاد زنشون تو این شرایط اقتصادی سر کاربرن!

بعد رو به من کرد و گفت:

دخترم شمام دانشجویی!؟آزاد درس میخونی!؟

من:بله!؟یعنی نه دانشجو بودم!چند روز درسم تموم شده و الان دارم میرم واسه مصاحبه یک کار مربوط به رشتم!دانشگاه سراسری یزد درس خوندم!

بابای من:آره با همسرشون تازه درسشون تموم شده!چهارسالم کار ما  نگرانی بود واسه اینکه برن یزد و بیان!حالام خدارو شکر!

خانم:ای مادر !درسش رو شما میخونی نگرانی هاش رو پدر مادر دارن!بعدشم که سر کار میرین تا چند سال اول بچه هاتون رو مادرا باید بزرگ کنن!

من:بله پدر مادر که زحمت زیاد میکشن.(و درفکر موهای سفید شده بابا با اینکه سنی نداشتن بودم که این چند روز بیشتر از خود من پیگیر کارام بودن و حواسشون بیشتر از من جمع بود و امروز از کارشون زدن و اومدن...باید جبران میکردم)

 

تو همین بحثا بودن و من در فکر اینکه تک تک کرسی های تاکسی جایی شده واسه گفتن ِ نظراتِ مختلفِ آدم هایی با تیپ ها و درد های مختلف!کرسی های آزاد اندیشی...

ولی مدام در جلو جشمانم این جملات رژه میرفتند:

دستش تو جیب خودش باشه!دستش جلو مردش دراز نشه!دانشگاه آزاد و مخارج!این همه فارغ التحصیل!نظام آموزشی!رشته های مرتبط با خانم ها!اجازه شوهر!نشستن پشت ماشین لباس شویی!شخصیت یک خانم!تربیت خانوادگی!مدرک گرایی!دنبال کار گشتن!و...

ارتباط این واژه ها با منزلت اصلی یک زن و تحصیلات و کار کردن خارج از خانه و اشتغال در اجتماع و همسرداری و خانه داری و استحکام بنیان خانواده و شرایط اقتصادی و عقاید فمینیستی خفی در اذهان مردم چی بود!؟

با صدای بابا به خودم امدم...

-رسیدیم!همین جاست...

.

.

.


*این مطلب تا کرسی گزینش و ... ادامه دارد...منتظر باشید اگر عمری باشد.

*امروز روز همدردی با کودکان فلسطینی بود...خدا لعنت کند اسرائیل و حامیانش را.

*دکتر روحانی:به دانش آموز اجازه دهید در انشایش از رئیس جمهورش انتقاد کند....از فکر کردن موقع نوشتن انشا تا دلهره موقع خواندنش!یادش بخیر..

*این روزها همه دلهره مسائل سیاسی را داریم...باید منتظر بود!منتظر سخن یار...خدایااا

*از بزرگوارانی که سر میزنند و نظر میگذارند تشکر میکنم.ان شاالله سر فرصت به تمامی دوستان سر خواهم زد.